دنیای دیوانه ی دیوانه....

گم شدن در گم شدن دین من است...نیستی در هست آیین من است....:)

the day of Ashura

 

نوشته شده در شنبه 2 مرداد 1395برچسب:,ساعت 12:58 توسط زینب| |

....دیگه نمی نویسم.....

نوشته هامو دوس ندارم....

مسخرن....:-جم شدن اشک تو چشم

......:(......

آه.....

امیدوارم در مورد نقاشی کشیدنم این اتفاق نیوفته....

نوشته شده در سه شنبه 1 ارديبهشت 1394برچسب:,ساعت 21:17 توسط زینب| |

 دعوت شدم اردو.....:'(

 

 

 

نمیخام:'(:'(:'(

نوشته شده در شنبه 20 دی 1393برچسب:,ساعت 14:16 توسط زینب| |

 با یه چاقو توی کتفم

میگذرونم زندگی رو

من دارم ادامه میدم خودم به خاطر تو.....

این لوکوموتیو کهنه از تو ریلش زده بیرون

شده بی آر تی تو خط

تو و خونه و خیابون......

وقتی همه چی گذشته

اهمیتی نداره

کی واست کلاه میبافه

کی کلاتو ور میداره....

تو خیالم مه نشسته برفکی میشن تصاویر

مث فیلمای قدیمی مثلا تو سایه روشن

آدمای بد قصه با یه خنجر منو کشتن......

بیخیال این حوادث راضیم به تو به رویا

به یه فنجون قهوه ی داغ

پشت میز کار فردا

به یه آهنگ قدیمی که با سوت خوب میزدم من....

:-""""""""

راضیم به این که با هم فیلمای خوبیو دیدیم

کتابای خوب خوندیم

موزیکای خوب شنیدیم

خودمو ادامه میدم تو کیوسک نبش رویا

با یه چاقو توی کتفم....

راضیم به تو به رویا......

راضیم به تو به رویا...............

راضیم به تو به رویاااااااااااااااااااااااااااااا(لطفا با داد خونده شه)

 

 

 

+

 

 

من دارم شکل مردنم میشم....تو ترافیک زخم های تنم......

 

 

+

 

فردا امتحان عربی داریم.....

ساعت یکه نصفه شبه.

و من چیزی بلد نیستم.

و اهمیتی نداره.

.....نداره؟!

فلا که نداره

شاید بعدا برام مهم شد.

به من چه

به روشنک گفتم فردا میرم خونشون بعد مدرسه که باهام برای امتحان حسابان شنبه کار کنه....

زنگ زدم به خانم عابدی....

بعد یه عالمه خواهش

گف "باشه به سرور زنگ بزن بگو خانم عابدی کار داشت گف برنامه افتاد برا بعدازظهر......و راضیش کن که برنامه بعدازظهر باشه...."

زنگ زدم سرور.....

نتونستم دروغ بگم.....:-بغض....:-حالا دیگه رسما گریه.......

بهش گفتم برا امتحان حسابان میخام برم خونه ی دوستم.....

لطفا قبول کنه.....

و بعد از یه سری غر.....

قبول نکرد....

زنگ زدم خانم عابدی گفتم نمیشه صب با سرور بریم و من بعدازظهر خودم غلتک بزنم؟

گفت نه

گفت به سرور گفتی خانم عابدی مشکل داشت؟

گفتم نه.....

گفتم نتونستم بگم.....

................................................................:'(

......من که میدونم چی میشه....

فردا میرم سر تمرین بعد در حالی که دارم میمیرم از خستگی میگیرم میخوابم تا 7

بعد بیدار میشم و نمیتونم درس بخونم چون رسما نصف کلاسای حسابانو تو اردو بودم.

آه خدایا

خدایا

خدایا

خدایا

خدایا

من دارم شکل مردنم میشم تو ترافیک زخم های تنم.....

 

آه....

توی جنگل فقط یه قانونه....هر کی بی رحمه زنده میمونه.....:'(

+

 

:-سردرد از گریه ی زیاد....

+

 

بانو....کجایی....:'(

 

نوشته شده در چهار شنبه 17 دی 1393برچسب:,ساعت 1:28 توسط زینب| |

"....توی جنگل دووم آوردم اونجوری که دلم میخواس مردم

توی جنگل فقط یه قانونه هر کی بی رحمه زنده میمونه....."

 

.....ولی اینجا که جنگل نیست.....آه.....:(

نوشته شده در شنبه 6 دی 1393برچسب:,ساعت 20:33 توسط زینب| |

 ....موهامو میبافم جدیدا....:-راضی

+
....مرحله دوم اردوی تیم ملی دعوت شدم.....
خیلی سخته....خیلی دلتنگی حس سختیه......خیلی.....  نمیدونم چیکارش کنم
ولی بازم خداروشکر....
+
تو این هیروویری دارم میرم تهران واسه عروسی دخترخالم..... \:D/ <:-P
اصلنم مهم نیس که شنبه امتحان ترم هندسه دارم!!!!!! :-"
+
.... :-نگران....
دیدی یه وقتایی انقد یه خبر بده که نمیخوای به کسی که باید بدونه بگی؟!الان از اون موقع هاس....چیکار کنم....
 
نوشته شده در چهار شنبه 3 دی 1393برچسب:,ساعت 21:28 توسط زینب| |

 ...دلم برای وبلاگم تنگ شده بود.....

خیلی وقته بهش نرسیدم.....

وبلاگم خاک میخوره و من غصه......

هعی......

:(

نوشته شده در پنج شنبه 22 آبان 1393برچسب:,ساعت 19:22 توسط زینب| |

 A kingdom of isolation and it looks like I’m the queen

Up here in the cold thin air I finally can breathe

I know I left a life behind but I’m too relieved to grieve

.....let me go.... can't hold me back any more

نوشته شده در پنج شنبه 22 آبان 1393برچسب:,ساعت 19:4 توسط زینب| |

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.

:ادامه مطلب:
نوشته شده در پنج شنبه 24 مهر 1393برچسب:,ساعت 11:32 توسط زینب| |

 ...خیلی وقته ننوشتم....

خوب نیستم....

واقعا خوب نیستم....

اه

یه خر عوضیی اومده یکی از متن هامو کپی کرده تو وبلاگ خودش

مسخره ی بیشعور

حسابان ریده

اه اه

شانس گندمون هم زرت و زرت میره گزارش کار میده به مامانم

اه اه

مسخره

دارم گریه میکنم

دارم گریه میکنم

دارم گریه میکنم

دارم گریه میکنم

دارم تایپ میکنم دارم گریه میکنم

چون....

اه

نمیخام دلیل بگم

همینجوری

عشقی

بابام شورشو در اورده

اگه ایمجوری باشی اگه اونجوری باشی برات موبایل میخرم

اه برو باو

این همه وقت موبایل نداشتم

نخر برام

مگه قصدت غیر اینه

دارم گریه میکنم

دارم گریه میکنم

خسته شدم

دارم تحلیل میرم

دارم به خیلیا تو مشکلاتشون کمک میکنم.و رسما چیزی برا خودم نمونده

شاید اصن کمک نمیکردم.ها؟!

نظرت چیه؟

اه

نمیخام برم به اون مهمونی

میخوام با مهدیه بشینم فیلم ببینم

میخوام ول باشم

میخوام کوکا بخورم

میخوام آزاد باشم

دارم گریه میکنم

زندگی هم گویا حالا حالاها نمیخواد تموم شه

از خدا هم دور شدیم

:-خودزنی

خستمهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه

بیرون میخواممممممممممممممممممممممممم

میخوام با نگین برم جاغرق

میخوام لب اون روده بشینم و یخ بزنم از سرما

....

میخوام گریه کنم....

دارم گریه میکنم....

اذیتم

از معلم حسابانمون متنفرمممممممممممممممممممممم

متنفرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر

اه

زنیکه ی عوضی

اه

از بابام بدم اومده

با این همه بی اعتمادی

خب منم آدمم....

هستم؟!

نمیخوام سر کلاس حسابان حاضر باشم

نمیخاممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

خب

اگه مهدیه و نگین برن اردو.....

من به امید کی زنگ حسابان رو تحمل کنم ها؟

من برای کی نقاشی بکشم؟

برای کی بنویسم...؟

آه.....

میخوام بنویسم....

میخوام بنویسمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

میخوام گریه کنمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

دارم گریه میکنمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

 

وای خسته شدم

.....

نگین حق داشت نگرانم بشه.

.....

 

 

مهدیه....مرسی....خیلی مرسی...

اگه نگفته بودی برم حرفاتو بخونم...

یه بلایی سرم اومده بود!

مرسی....

 

 


این بی سیگاری منو نسخ کرده....

 

 

 

 

نوشته شده در سه شنبه 22 مهر 1393برچسب:,ساعت 21:8 توسط زینب| |

قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت